برو بچه های ارزشی
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
بزرگترین منبع کدهای جاوا اسکریپت
*آوای ققنوس*
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
*آوای ققنوس*
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
خداوند، شخصِ آزرمگینِ بردبارِ عفیفِ خودْ نگهدار را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
به قلم: *فونیکس*:: 92/5/4:: 5:27 عصر

احوال جنگ را حتی سطحی هم که نگاه کنی می بینی باحضور  برادر حسن جنگ شکلش عوض شد
نه خود حسن باقری ، بلکه تفکرات حسن باقری
  شروع کرد به نقشه کشیدن، نه نقشه مناطق خودی بلکه نقشه کل جنگ، چه محیطه خودی وچه غیر خودی
ما کجا هستیم، در جنگ نرم هنوز هم کامل محیط خودی را نشناختیم، هنوز هم نیرو های خودی این طرف و آن طرف کارهایی را به عمق یک وجب دارند انجام می دهند، چه برسد به محیط دشمن..


شهید باقری درمورد نیروهای بسیجی می‌گفت: این بسیجی ها امانتی الهی هستند که باید قدرشان را بدانیم و تمام سعی خود را در حفظ آنها بکار بریم. این بسیجی است که جنگ را اداره می‌کند تا زمانی که نیروی ایمان در آنها وجود دارد، جنگ به پیروزی می‌انجامد. شهید باقری همواره به دوستانش می‌گفت: تا خالص نشوی خدا ترا برنمی‌گزیند. لذا باید سعی کنیم که خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد...

 حالا نگاهامان به بسیج چیست؟

*****
می گفتند حسن باقری پای اساتید دانشگاه را بیش از گذشته به جبهه باز کرده و باب کار علمی را در جنگ باز کرده،

ما چه قدر کار علمی انجام می دهیم؟

*****
می گفتندپس از عملیات رمضان در شهریور ماه 1361 که مقارن با ایام حج بود، در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش جهت عزیمت به سفر حج گفته بود: هنوز که کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاک ماست، بروم به خدا چه بگویم؟ وقتی می‌روم که حرفی برای گفتن داشته باشم.
داشتم فکر می کرد حج که هیچ، گاهی کار های مستحبی تر از این برای مان  اولویت  دارد.

*****
می گویند برای طراحی یک عملیلات 3 شبانه روز بی خواب بود، و یا وقتی مجروح شد اولین حرفی که زد در مورد عملیات بود اما احوال حالای ما چیست...
اولین وآخرین حرفمان دنیا است

****
شهید باقری در همه مدت حضورش در جبهه‌های جنگ تنها یکبار، آن هم به مدت پنج روز برای ازدواج، از جنگ جدا شد ، اما ما شاید در سال پنج روز به فکر جنگ باشیم،
فقط وقتی پشت میکروفن قرار می گیریم در مورد جنگ نرم و... خوب صحبت می کنیم

****
می گویند در نهم بهمن ماه 1361 در طلیعه ایام مبارک دهه فجر در حالی که تعدادی از همرزمان و همسنگرانش به دیدار حضرت امام خمینی(ره) شتافته بودند، او برای شناسایی و آماده‌سازی عملیات والفجر مقدماتی به همراه تعدادی از برادران سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه) در سنگر دیده‌بانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهیدان مجید بقایی، وزوائی و … به لقاءالله شتافت.
حرف هایی هست که حسن باقری با این عملیات مخالف بود و لی وقتی قرار شد باشد ماند که ان را به بهترین شکل انجام دهد
حسن باقری یک ژنرال جنگ بود، او وقتی هم که زنده بود برای همه شناخته شده بود .
ما ادم هایی در این جنگ نرم می خواهیم که این چنین باشند
جنگ ما حسن باقری می خواهد

****
دکتر گلزاری که از دوستان بسیار نزدیک او بود ، نقل میکند:بعد از شهادت حسن ؛ در دفتر خاطرات دوران سربازی اش دیدم نوشته بود؛" یک روز که ما را برای گشت شبانه اش ارتش برده بودند. وقتی برگشتم ، خیلی خسته بودم ، طوری که تمام بدنم کوفته شده بود. از فرط خستگی ، فکر کردم که یک چرتی بزنم وبعد بیدار شوم و نمازم را بخوانم. اما به علت خستگی بیش از حد ، خوابم طولانی شد.
وقتی بیدار شدم ، دیدم ساعت از نیمه شب گذشته و نمازم قضا شده. آنقدر از این مسئله ناراحت وعصبانی شدم که چندین بار سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم و خودم را به شدت ملامت کردم.
حال گریه و حزن و اندوه به من دست داده بود. ملامتی که به خاطر قضای نماز بود تا یک هفته دست از سرم بر نداشت. "
این اتفاق مربوط به سال 1356 بود که حسن 22 سال سن داشت و هنوز انقلاب هم نشده بود.
وقتی جوانی در سن و سال او در آن دوران تا یک هفته خود را سرزنش میکرده که چرانمازش قضا شده ، حتما رابطه خوب و نزدیکی هم با خدا داشته است.

حالا ما چه طور، وضع نماز و عبادتان چه طور است

*****
وقتی ایشان در وصیت نامه اش می نویسد:... ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف ، جنگ با صدام یزید فقط مقدمه است ...
... در این موقعیت زمانی و مکانی ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خیانت به پیامبر اکرم ( ص ) و امام زمان ( عج ) ، و پشت پازدن به خون شهداست . ملت ما باید خودش را آمادة هر گونه فداکاری بکند ...
‹‹ ... در چنین میدان وسیع واین هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پاافتاده است . و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا کنیم ...
... در مورد درآمدها چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاته را هم خمسش را داده ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند ...››
در خاطراتش هست که :"باران تندی می بارید. خیس آب شده بود. آب رود خانه تا روی پل بالا آمده بود. بچه ها باید برای عملیات رد می شدند. خودش آمده بود پای پل ، بچه ها را یکی یکی رد می کرد." حالا ما چه طور، آنقدر مرد هستیم که اگر مسئول یک جا بودیم بیاییم و بچه ها را یکی، یکی رد کنیم آن هم در باران و گل و...
می گفتند:باید می رفت تهران . فرمان ده ها جلسه داشند. خانمش را بردند بیمارستان. هرچه گفتم« بمان، امروز پدر می شی. شاید تو را خواستند.» گفت «خدایی که بچه داده،خودش هم کاراش رو انجام می ده.»
می گفتند دشمن را می شناخت قبل از حمله کاری می کرد نه مثل ما که می گذاریم به پیامبرمان توهین شود بعدش تازه... در خاطراتش هست که :رفته بودیم شناسایی . فاصله ی ما با نفربرهای عراقی کمتر از صد متر بود. از بالای خاکریز خط عراقی ها را نگاه می کردم . هرچه می دیدم، می گفتم . یک دفعه حسن گفت « زود بیا پایین بریم » شصت هفتاد متر دور نشده بودیم که یک خمپاره خورد همان جا .
اما حالا بعضی ها کجا هستند، به قول خودشان مدیر فرهنگی هستند، نشسته اند پشت میز و دستور می دهند ، اینها هزاران کیلومتر با جنگ فاصله دارند وقتی نگاه می کنی حسن باقری از پشت خط باید فرماندهی می کرد. اما قرار را که برده بود توی خط. بچه ها نرسیده بودند. پشت خاکریز ، یک گردان هم نمی شدیدم.هم با کلاش تیراندازی می کرد، هم با بی سیم حرف می زد.و یا در خاطراتش آورده اند خودش رفته بود سرکشی خط . خاک ریز بالا نیامده ، لودر پنچر شده بود. سراغ فرمانده گردان را هم از ستاد لشکر گرفت.خواب بود. - یعنی چی که فرماده گردان هفت کیلومتر عقب تر از نیروها شه؟ اگه قراره گردان با بی سیم هدایت بشه، از مقر تیپ این کار رو می کردیم. وقتی فرمانده گروان از پشت بی سیم می گه سمت راست فشاره ، فرمان ده گردان باید با گوشت و خونش بفهمه چی می گه . باز توقع داریم خدا کمک کنه. این جوری نمی شه. فرمانده گردان باید جلوتر از همه باشه.»

******
ساده زندگی می کرد ولی ما چه طور ....ساعت دو سه نصفه شب بود. کالک را گذاشت و گفت « تا صبح آماده ش کنید.» کمی مکث کرد و پرسید « چیزی برا خوردن دارید؟» گوشه ی سنگر کمی نان خشک بود همان ها را آب زد و خورد. و یا اینکه یک روز قبل از اذان صبح رفتم وضو بگیرم. دیدم تنهایی دستشویی های مقر را می شست. گاه هم ، دور از چشم همه ، حیاط را آب و جارو می زد.

*****

و به حرفهایی که به مردم می زد اهمیت می داد حتی اگر همه می گفتند نه: همه ی فرمانده ها می گفتند «عملیات متوقف بشه.» حسن یک دفعه قرمز شد و با عصبانیت داد زد «خجالت نمی کشید ؟ بیست روزه که به مردم قول دادیم خرمشهر آزاد می شه. ما تا آزادی خرمشهر این جاییم.»پس فردا خرمشهر آزاد شده بود.

*****

برایش مهم نبود کار چی هست، ریاست یا ... :تک عراقی های نزدیک پل خرمشهر شدید بود و فرمانده خط با حسن چند متر عقب تر ، توی یک گودال ، گرم بحث . - آقا من می گم همه برگردند عقب. - بابا تو برو قرارگاه ، جای من. فرماندهی تیپ با خودم. همه همین جا می مونیم. جنگ خلاصه شده تو همین محور . اگه عقب بیاییم که یعنی شکست عملیات.

 *****

و حرف آخر:حرفشان این بود که قرار گاه برنامه ریزی درست و حسابی ندارد. نیرو را مثل مهره ی شطرنج جا به جا می کند. می گفتند « نیرو مگر چه قدر توان داره، بچه ها مرخصی می خوان.منطقه باید تعیین تکلیف کنه.» از دستشان عصبانی بود. - تیپ و لشکر مگه وزارت خونه ست؟ بابا هیچ کس غیر از خودتون جنگ رو پیش نمی بره. اگه فکر می کنین منطقه می گه قضیه رو بررسی می کنیم و کادر می فرستیم، نه خیر هیچ چی نمی شه . محکم می گم باید برگردید و خودتون کارها رو درست کنید . همین.»

آخرین کلامی که از این شهید بزرگوار شنیده شد پس از ذکر شهادتین، نام مبارک امام شهیدان، حسین(ع) بود. 



  • کلید واژه :

  • به قلم: *فونیکس*:: 92/3/25:: 7:0 عصر

    حضور ملت ایران در انتخابات حضوری حماسی و ستودنی بود و مشتی محکم بر دهان آمریکا و اسراییل

    اما علاوه بر این انتخابات دو جنبه دارد که یک جنبه دیگرش انتخاب اصلح است

    دردنامه ای دارم خدمت نامزد های اصولگرا : سپاسگذاریم که هر چهارنفر شما تلاش مجدانه خود را در جهت شکستن رای اصولگرایان

    داشته اید و به زیبایی برای روی کار آمدن اصلاحات بی بصیرتی نشان دادید و سرحد لجاجت را نشان دادید

    مخصوصا آقای ولایتی عزیز که به اسم یک اصولگرا برای تخریب آمد آقای ولایتی خوب خودت را نشان دادی الحمدلله که شناختیمت

    ولی ما جوانان هستیم تا زنده ایم پشتیبان رهبر عزیزمان و انقلاب اسلامی مان ، اجازه نمیدهیم گزندی به آنها برسد

    لبیک یا خامنه ای

    تا زنده ایم رزمنده ایم

    رهسپارم با ولایت تا شهادت



  • کلید واژه :

  • به قلم: *فونیکس*:: 92/3/18:: 2:24 صبح

    ترس دشمن از رنگ ها

    روزی از سبز سپاه؛

    روزی از خاکی بسیج؛

    روزی از سرخی خون شهید؛

    روزی از مشکی چادر؛

    روزی از کیک زرد هسته ای؛

    و امروز از جوهر آبی انگشتهای ما...

     



  • کلید واژه :

  • به قلم: *فونیکس*:: 92/3/18:: 2:16 صبح

    آیا ما برای سیب زمینی و گوجه انقلاب کردیم؟

    آرمان های امام را گویی برخی یادشان رفته؟

    چرا اینقدر برای شکم حرص میزنیم

    که حاضریم ارزش های دینمان را زیر پا بگذاریم تا نکند نفسمان از منجلاب هوس بیرون بیاید

    آه از مردمی که به خاطر ترس، که در واقع بی بصیرتی و بی اطلاعاتی است ،

    حاضر اند از گفتمان انقلاب فاصله بگیرند

    دلم خون است از کسانی که غصه شکم هاشان را میخورند غصه عزت نداشتن در برابر مستکبر را میخورند(ذلتی که نامش را عزت مینهند)

    چرا حافظه تاریخی برخی اینقدر ضعیف است و به صفر دارد میل میکند....!!!



  • کلید واژه :

  • به قلم: *فونیکس*:: 92/2/27:: 2:51 صبح
    نظر من:
    این مطلب رو به طور اتفاقی در سایت رجانیوزدیدم...اول فکر کرم از این نقد هایی است که گیر بیخودی میدهند
    ولی وقتی کامل مطالعه کردم و با خاطره ای که از اون سالی که این فیلم رو دیده بودم داشتم دیدم نه واقعا نقد به جایی بود
    چه خوبه که همه ما دقیق به فیلم ها (حتی رسانه ملی) دقیق تر بشیم و نگذاریم این فیلم ها که فضای جامعه رو مسموم تر کنه
     

    برای مسئولین رسانه‌ای که از «ساختمان پزشکان» با سینه ستبر دفاع کردند
    ظاهراً اشکال از ما و خانواده‌ی ماست که از دیدن عشق یک مرد به مرد دیگر در تلویزیون، شرمگین می‌شویم!

    گروه فرهنگی: سلام آقای مسئول رسانه‌ی ملی! قصد اطاله‌ی اوقات ارزشمند شما را ندارم! می‌دانم که این روزها سر شما بیش از هر وقت دیگری شلوغ است. خب به هر حال باید صداوسیما را در این ایام طوری اداره کنید که شور انتخاباتی در سراسر مملکت طنین‌انداز شود و ظاهراً از همین روست که «محسن حاجیلو» بار دیگر با اسلوب منحصر به فرد خود در برنامه‌سازی به رسانه‌ی ملی بازمی‌گردد و فریاد می‌زند «من ایرانی‌ام!»؛ چنان فریادی که هر آینه انسان را به رأی دادن وامی‌دارد! ایضاً می‌دانم که یکی از وظایف شما هم در این برهه‌ی زمانی، پخش برنامه‌های طنز است. برای آنکه خاطر مشوش مردم از تورم خسته و از بحث‌های انتخاباتی سردرگم را کمی آرام کنید؛ به هر حال خسته نباشید!

    اما غرض از این سلام چیز دیگری بود که کمی با جملات پایانی بند فوق مرتبط است. همین «برنامه‌های طنز» را می‌گویم. چندی است که در جهت همین آرامش‌بخشی به عموم جامعه و رقم زدن اوقات خوش برای مردم، همزمان دو شبکه‌ی محترم دیجیتال -که از بدو تأسیس، صداوسیما را به قول دوستان از حالت سوپرمارکتی خارج کرده‌اند- مشغول پخش سریال طنزی به نام «ساختمان پزشکان» هستند که پیش از آن باعث اعتراض برخی از «دستگاه‌های عالی کشور» شده بود و البته شما در جلسه تقدیر از این سریال، سینه را ستبر کردید و رو به «پیمان قاسم‌خانی» گفتید: «من از این سریال در عالی‌ترین دستگاه‌های کشور دفاع کردم.» و البته ما هم حدس می‌زدیم که عالی‌ترین دستگاه‌ کشور که مسئولین صداوسیما تنها موظف به پاسخ‌گویی به آن هستند، کجاست. بگذریم آقای مسئول رسانه‌ی ملی!
     
    از آنجا که قبلاً از ساحت همین رسانه به رقابت عجیب دو شبکه بر سر پخش این سریال اعتراض کرده بودیم (اینجا)، دیگر قصد نداشتیم در این آشفته‌بازار سیاست قلمی در این حوزه بزنیم. ولی... آقای مسئول رسانه‌ی ملی! شما را نمی‌دانم، اما برای ما دیشب شب خوبی نبود! چرا که پای رسانه‌ی ملی، از خود و خانواده‌ی خود شرمگین شدیم و حسی که معمولاً در سینما به ما دست می‌داد را این بار پای رسانه‌ی ملی تجربه کردیم. گرچه می‌دانم که شما در حین خواندن این سطور، به این فکر می‌کنید که ما به دلایل سیاسی شما را نقد می‌کنیم و مثلاً قصدمان فلان است و بهمان، اما باشد! اگر با همین پیش‌فرض هم این مطالب را بخوانید –که فکر می‌کنم می‌خوانید- ایرادی ندارد. باشد که درددل ما سیاسیون نق‌نقو را هم بشنوید.
     
    نمی‌خواستم مکشوف بگویم، اما چاره نیست. سیاسی هستیم دیگر! آقای مسئول رسانه‌ی ملی! شما را نمی‌دانم، ولی ما وقتی دیشب روی صفحه‌ی تلویزیون و به اسم شوخی و طنز، مردی را دیدیم که فکر می‌کرد پیرمردی او را به خانه‌اش آورده تا... (بگذریم!) احساس شرم کردیم. وقتی پیرمردی جلوی مرد دیگری که به دلایلی غیر قابل ذکر مرعوب شده بود، لحاف تشک پهن کرد و از او با اشاره خواست تا روی آن بخوابد، پیش خانواده‌ی خود شرمنده شدیم. وقتی مرد مرعوب شده از پیرمرد پرسید، «زیپی دیگه؟» کفری شدیم. خب! شاید بگویید چرا شبکه را عوض نکردید! اما به نظر شما باید چه می‌کردیم؟ می‌رفتیم سراغ ماهواره؟ یا اینکه می‌زدیم «آی‌فیلم» و دوباره «ساختمان پزشکان» را تماشا می‌کردیم؟ یا شاید هم دیگر شبکه‌ها که معمولاً هیچ چیز قابل ذکری برای تماشا کردن ندارند!
     
     
    آقای مسئول رسانه‌ی ملی! تا دیشب فکر می‌کردم که حالا که «ساختمان پزشکان» را دوبار دوبار پخش می‌کنید، فارغ از اینکه این سریال چه سبکی از زندگی را ترویج می‏کند، لااقل قسمت‌هایی را که اعتراض به آن تواتر داشته را حذف می‌کنید. فکر می‌کردم شما هم از شوخی رابطه‌ی شهوت آلود دو مرد با هم ناراحت می‌شوید. اما حالا منتظرم آن قسمتی از مجموعه‌ی «ساختمان پزشکان» را که مردی –البته با حالات غیرمردانه- عاشق «دکتر نیما افشار» می‌شود و حتی می‌خواهد دست او را ببوسد، هم پخش شود، بی‌آنکه کسی اعتراض کند! بالاخره برای ما سیاسی‌ها این روزها سیاست مهم‌تر است و کسی به رسانه‌ی ملی اعتراض نمی‌کند تا شاید خدایی ناکرده آقای رئیس از آنتن نامزد فلان جناح کم کند! اما چه کنیم آقای مسئول رسانه‌ی ملی! که ما از دیدن چنین چیزی پیش خانواده‌ی خود انصافاً خجالت می‌کشیم!
     
    آقای مسئول رسانه‌ی ملی! شما که سیاسی نیستید، شما که فردی اخلاقی هستید، شما چرا از دیدن برخی صحنه‌ها ناراحت نمی‌شوید؟ یادم هست که در همان جلسه‌ی معروف تقدیر از این سریال گفته بودید: «ما در عالی‌ترین دستگاه‌های کشور از کار شما دفاع کردیم. حتی بعضی مواقع باعث سوءتفاهم می‌شد و می‌گفتند این سریال سبک سریال غربی هست؛ خانواده را نابود می‌کند، خانواده‌ای در آن دیده نمی‌شود و... ما هم در مقام توضیح برمی‌آمدیم و می‌گفتیم آیا شما در جامعه این مسائل را نمی‌بینید؟ در روزنامه‌ها بعضی از مسائل را نمی‌خوانید؟ یکی از دلایلی که باعث شد این سریال موفق باشد، تصویرسازی بعضی پنهان‌کاری‌ها در خانواده بود که شما زیرکانه آنها را به نمایش گذاشتید.»
     
    آقای مسئول رسانه‌ی ملی! هر چه فکر می‌کنم، معنی این جمله‌ی عمیق شما را نمی‌فهمم: « آیا شما در جامعه این مسائل را نمی‌بینید؟ در روزنامه‌ها بعضی از مسائل را نمی‌خوانید؟» واقعیت ما آنچه را که در «ساختمان پزشکان» بود، تا به حال در جامعه ندیده‌ایم و در روزنامه نخوانده‌ایم. ما تا به حال، در جامعه ندیده‌ایم و در روزنامه نخوانده‌ایم که مردی صبح بی‌اجازه به خانه‌ی برادرش وارد شود و به همسر برادرش که در خواب است، از فاصله‌ی چند سانتی‌متری چند دقیقه‌ای خیره شود تا او را بیدار کند. ما تا به حال، در جامعه ندیده‌ایم و در روزنامه نخوانده‌ایم که مردی وارد خانه‌اش شود و برادرش را با همسرش تنها در خانه بیابد که با هم گل می‌گویند و گل می‌شنوند و از این خلوت همسر و برادرش با هم خوشحال شود. ما تا به حال در جامعه ندیده‌ایم و در روزنامه نخوانده‌ایم که اعضای یک خانواده در حضور هم بر سر اینکه ماساژور زن کدام یک از انها را ماساژ دهد، رقابت کنند. ما تا به حال در جامعه ندیده‌ایم و در روزنامه نخوانده‌ایم که مردی جلوی خانواده‌ی مرد دیگری به او اظهار عشق کند و خواستار بوسیدن دست این مرد و گذاشتن سرش روی شانه‌ی او شود. آقای مسئول رسانه‌ی ملی! اگر شما چنین چیزهایی را دیده‌اید و خوانده‌اید، بسم‌الله! چنانکه یک بار اهداف سریال‌های ماه مبارک رمضان را منتشر کردید و مایه‌ی شادی ملت روزه‌دار شدید، منت نهاده منابع این یکی را هم به انتشار عمومی بگذارید.
     
    راستی! اگر قرار است هر چه را که در جامعه هست و در روزنامه‌ها می‌نویسند، رسانه‌ای کنید، لطفاً به این موضوع هم اشاره‌ای بفرمایید که این روزها عده‌ای –که شوربختانه آماری از آنها موجود نیست- دیگر رسانه‌ی ملی را تماشا نمی‌کنند و تماشای حرم‌سرای سلطان عثمانی را ترجیح می‌دهند. لطفا این را هم بگویید که امروز رسانه‌ی ملی بیش از هر وقت دیگری منتقد دارد و بیشتر منتقدان رسانه‌ی ملی هم، نه از قشر روشنفکر که اتفاقاً از میان حزب‌اللهی‌ها هستند. ایضاً لطف کنید و این را بگویید که آمار بینندگان مجموعه‌های تلویزیونی رسانه‌ی ملی به پایین‌ترین حد خود در تمام این سال‌ها رسیده است. آیا این‌ها را در جامعه نمی‌بینید و در روزنامه نمی‌خوانید؟
     
     
    بگذریم آقای مسئول رسانه‌ی ملی! این روزها خندیدن مردم اهمیت بیشتری دارد! حتی اگر قرار باشد به علاقه‌ی آمیخته به عشق مردان به هم بخندیم. راهبرد رسانه‌ی ملی فعلاً بر این است که مردم بخندند و هر کس که به محتوای این برنامه‌های خنده‌دار اشاره کند، می‌شود متحجر خشک مغز طالبانی مسلک ضد مردم! همان‌هایی که آقای ضرغامی همیشه در سخنرانی‌هایش به عنوان مشت نمونه‌ی خروار منتقدان بی‌شعورش به آنها اشاره می‌کند و می‌گوید: «برخی معترضند که چرا مجری اخبار باید زن باشد!» خب! آقای ضرغامی دوست دارد منتقدانش را این طور جلوه دهد. شما هم باشید از بین منتقدی که می‌گوید چرا صداوسیمای جمهوری اسلامی مروج هم‌جنس بازی شده، چرا صداوسیمای جمهوری اسلامی در قبال سریال‌های مسئله‌دار به دستگاه‌های عالی نظام ده‌کجی می‌کند، چرا صداوسیمای جمهوری اسلامی به منویات مقام معظم رهبری و حضرت امام (ره) بی‌توجه است، و کسی که می‌گوید «چرا باید مجری اخبار زن باشد؟» انتقاد او را برای نقل در محافل استفاده می‌کنید تا مثلاً بگویید ببینید من چه منتقدان بی‌شعوری دارم؟ ببینید با چه کسانی شده‌ایم هفتاد میلیون؟
     
    بگذریم آقا مسئول رسانه‌ی ملی! این روزها هم می‌گذرد. اصلاً فکر می‌کنم اشکال از ما و خانواده‌هایی است که با دیدن این قبیل چیزهای رایج در جامعه، خجالت می‌کشند. اشکال از ما و خانواده‌هایی است که وقتی کودک‌شان با دیدن صحنه‌های فوق از آنها می‌پرسد: «راستی! چرا آن مرد از دیدن لحاف تشک روی زمین پهن شده شوکه شد؟» اعضای خانواده سرخ می‌شوند. اشکال از گیرنده است نه از فرستنده.
     

    بگذریم آقا مسئول رسانه‌ی ملی! این روزها هم می‌گذرد. ولی یک جایی هست که آدم‌ها باید پاسخ‌گوی آنچه کردند، باشند. آنجا دیگر وقتی از آقای مسئول رسانه‌ی ملی سوال می‌پرسند که چرا «هم‌جنس‌بازی» را در تلویزیون اسلامی ترویج کردید، نگران این نیستند که نکند آنتن را از انها بگیرند. آنجا بابت همه‌ی قطره‌های شرم روی پیشانی خانواده‌های غیرتمند آدم‌ها را بازخواست می‌کنند...



  • کلید واژه :

  •    1   2      >


    257130:کل بازدید
    23:بازدید امروز
    5:بازدید دیروز
    پیوندهای روزانه
    فونیکس کیه؟
    *آوای ققنوس*
    هستم یا نیستم

    یــــاهـو

    لوگوی خودم
    *آوای ققنوس*
    لوگوی دوستان


















































    لینک دوستان

    عاشق آسمونی
    نگاهی به اسم او
    چون دلارام می زند شمشیر...............سر ببازیم ورخ نتابیم
    بندیر
    ابوحامد
    شب و تنهایی عشق
    روانشناسی آیناز
    آوای قلبها...
    یادداشتها و برداشتها
    رنگارنگه
    نور
    خط سوم
    بهونه های بارونی
    موعود
    خط بارون
    شریعت پاینده
    کوله پشتـــــــــــــــــــــی
    برو بچه های ارزشی
    آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
    عاشق دلباخته
    امیدزهرا
    نازی
    عشق من هیچ وقت تنهام نزار
    دکتر علی حاجی ستوده
    کشکول
    انا مجنون الحسین
    السلام علیک یا امام الرئوف
    آخرین منجی
    اسلحه پر
    بیا تو حالشو ببر
    خلاقیت
    اختلالات روانی اضطراب خشم افسردگی...
    دوست داشتنی ها
    دهشک(ده اشکانیان)
    سرگیجه
    سرگیجه
    دیــار عـاشقـان
    وبلاگ خودرازیباترازانچه که هست کنید
    نامه ی زرتشت
    ● باد صبا ●
    نیار یعنی آرزو
    سلطان عشق
    کابووس
    مسیح اندیمشک
    پرواز
    موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
    (جزر و مد)
    صدرا
    شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
    برای خدا و تنهایی هام
    انتظار
    به سوی حقیقت
    گل یخ
    شیفته
    نـو ر و ز
    کلبه تنهائی من
    Lovely
    ??? در جستجوی عشق برتر ???
    یوسف
    desperado bug
    ترنم باران
    جوکستان ، اس ام اس ، جوک ، لطیفه ، طنز ،jok+sms
    ساغر
    به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
    سینا گیتاریست
    سودای مهتاب
    نوکران مولا
    حرف و حدیث های دو مهندس
    سپیدار
    امیر امینی
    رقص در غبار
    دل مجنون
    حسین اکبری
    . این وبلاگو همینطوری لینک کردم
    امین
    هرگز عاشق نشو

    تست خودکار سرعت اینترنت شما
    شمیم یار
    غزه
    غزه را آزاد کنید
    لعنت بر ما
    از رهبر چه می دانید ؟

    فریاد بی صدا
    دسته بندی یادداشت ها
    دست نوشته های من[45] . رهبرم[2] . سیاسی[2] . عید[2] . غزه[2] . فلسطین - غزه . مذهبی . مولانا . وظیفه . ولادت . شعر . gazza . آموزش . پزشکی . خبر . خبر روز . خدا . خیلی خواندنی .
    بایگانی
    گل سرخ 1
    گل سرخ 2
    گل سرخ3
    گل سرخ4
    گل سرخ5
    گل سرخ 6
    گل سرخ7
    گل سرخ8
    گل سرخ9
    گل سرخ10
    گل سرخ11
    گل سرخ12
    گل سرخ13
    گل سرخ14
    گل سرخ15
    گل سرخ16
    گل سرخ17
    گل سرخ18
    گل سخ 19
    گل سرخ 20
    گل سرخ 21
    گل سرخ 22
    گل سرخ23
    گل سرخ24
    گل سرخ 25
    خرداد 89
    تیر 89
    شهریور 89
    اسفند 89
    فروردین 90
    تیر 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    دی 90
    آبان 90
    اسفند 90
    دی 91
    اشتراک
     

    وب سایت ختم قرآن مجید